آریناآرینا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

آرینا کوچولوی ما

آرینا ۱۳ ساله✨️

دخملی و بادکنک بازی

هنوزم شبها با بابایی بادکنک بازی میکنی و حسابی از این بازی لذت میبری. هر دفعه قرار بیست تایی میشه و تو هم شمارنده تعداد گلها میشی. خط وسط دو فرش جداکننده زمینهاتونه. یکسری قوانین هم دارین که فقط خودتون بلدین. بعد از بازی که در اکثر موارد برندش تو هستی میپری بغل بابایی و بغلش میکنی و میگی جششششن پیروزی. جششششن پیروزی. ...
29 خرداد 1394

دخملی و دو جوجه اردک

چند روز قبل دو تا اردک برای آرینا خریدم. خیلی خوشحال شد. هر روز اینا رو میبره آب بازی. کارتونشون رو برده تو اتاقش گذاشته میگه من مامان اینام. صبح زود بیدار میشه براشون غذا میریزه. خیلی مراقبشونه. اسم یکی رو پر طلا و اسم اون یکی رو دم سیاه گذاشته. تو فکرم براش یه سنجاب بگیرم. ...
24 خرداد 1394

دخملی این چند روز

حدود یک هفته ای میشه که رادین رزوئولا گرفته و آرینا رو ندیده. هر دو حسابی دلشون برای هم تنگ شده. این روزها دخملی کتاب packets 2 رو هم تموم کرد. رفت ترم هفت و کتاب pockets 3  به قول خودش کتاب زرافه ای. کم کم داره ماه رمضون هم نزدیک میشه. هر سال دختری به اتفاقات اطرافش آگاه تر میشه و چیزهای جدیدی از مناسبتها کشف میکنه. ...
20 خرداد 1394

برای دخملی خودم

رویه پیشونیه فرشته ها نوشته هرکی دختر داره جاش وسطه بهشته از آسمون میباره درو طلا و گوهر زرو سیمو نقره وقتی میخنده دختر یکی یدونه دختر ، چراغه خونه دختر ، گلابتونه دختر ، ماه آسمونه دختر قندو نباته دختر، همیشه باهاته دختر، اسم قشنگو نازش ورد لباته دختر تو شبایه تاریک، ماه و ستاره دختر ، کوچیکو بزرگش فرقی نداره دختر دختر کوه نمک ،دختر عزیزه، چشماشو میبنده میخنده ریزه ریزه شاخه نبات دختر، آب حیات دختر، وقتی که غم داره دلت میمونه باهات دختر یکی یدونه دختر ،چراغه خونه دختر، گلابتونه دختر ،ماه آسمونه دختر قندو...
13 خرداد 1394

آرینا و گلشیفته

امشب هم خونه دکتر فدوی دعوت بودیم. امشب از دیشب هم بیشتر به آرینایی خوش گذشت. وقتی رسیدیم اونجا گلپر جون گفت آرینا که از سگ نمیترسه؟ گفتم نه فکر نکنم من میترسم مگه سگ دارین؟ گفت آره یک هفته ای میشه که یکی از دوستامون یه توله بهش هدیه داده. آرینا هم اصرار کرد که ببینتش. یه سگ که به گفته آرینا شبیه اودی تو فیلم گارفیلده. آرینا خیلی خوشش اومد و با گلشیفته رفتن بازی با سگ. من که خیلی راضی نبودم ولی با خودم گفتم حالا یکبار اشکال نداره بزار از نزدیک یه حیوون رو لمس کنه و باهاش بازی کنه. بعد از شام هم آقایون و بچه ها هاپویی رو بردن گردش. خیلی به آرینا خوش گذشت. در راه برگشت همش میگفت مام...
8 خرداد 1394

آرینا و آریسا

پنج شنبه عصر عمو رضا و خانواده برای شام اومدن خونه ما. آرینا و آریسا از همون لحظه اول شروع کردن به بازی. خیلی خیلی بازی کردن و خندیدن. یه یکساعتی هم برق رفت که بازی تو تاریکی بیشتر بهشون خوش گذشت. این دفعه واقعا حسابی به آرینا خوش گذشت. فقط نیم ساعت آخر که دکتر بازی میکردن، آریسا به عنوان دکتر غنچه رو انداخت زمین. حالا چرا نمیدونم. کلی به آرینا برخورد و دعواشون شد. ولی زود همدیگر رو بغل کردن و آشتی کردن. امروز از صبح همش آرینا میگفت حوصله ام سر رفت چرا کسی نیست شیطونی کنیم. خاطره اون شب هم با انداختن غنچه توسط دکتر آریسا در ذهنت موندگار شد عزیز مامان. ...
8 خرداد 1394
1